سلام به همه دوستان عزیز بنده دیروز کلاس عربی داشتیم بعد برق اموزشگاه رفت چون کلاسه هم پنجره نداشت و ساعت 5ونیم بود اصن هیچ جوره نمیشد درس رو ادامه داد بقیه کلاسا که بزرگتر بودن موتور برق اضطراری داشتن و کارشون راه افتاد ولی کلاس فسقلی ما نداشت. خلاااااصه که تعطیل کردن کلاسو منم با یه خستگی مفرط داشتم میرفتم بیرون که یهو احمد جون از پشت درخت اومد بیرون منو دید اشاره زد برم پیشش بعد نیم ساعت حرف زد و اینا گفتش که امشب استراحت بده به خودت(فک کنین چقدر داغون منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ابن سینا مرد هزارساله معرفی کالا فروشگاهی اجناس فوق العاده انحراف جنسی همه چیز برای تو پهله موبایلکس